جدول جو
جدول جو

معنی چوب بر - جستجوی لغت در جدول جو

چوب بر
که چوب برد. که قطع چوب کند. که چوب از هم جدا کند به اره و جز آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چوب باریک و بلندی شبیه عصا برای کمک در بهتر راه رفتن به اشخاصی که پایشان آسیب دیده است
فرهنگ فارسی عمید
چوبی باریک به اندازۀ نیم گز یا ۸ گره که با آن پارچه را ذرع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
چوب هایی که در کنار دیوار یا درون عمارت به شکل افقی و عمودی به هم وصل کنند که کارگران ساختمانی روی آن بایستند و کار کنند، چوب هایی که زیر درخت انگور برپا کرده و شاخه های تاک را روی آن می خوابانند، داربست، تله بست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب دار
تصویر چوب دار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، گوسفنددار، گرزدار، چوبک زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیب بر
تصویر جیب بر
دزدی که پول مردم را از جیب آنان می رباید، کیسه بر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب تر
تصویر چرب تر
پر روغن تر، روغن دارتر، کنایه از بیشتر، افزون تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب زن
تصویر چوب زن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب کار
تصویر چوب کار
نجّار، آنکه اشیای چوبی درست می کند، درودگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش بر
تصویر گوش بر
کسی که با حیله و نیرنگ چیزی از کسی بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوش بر
تصویر هوش بر
آنچه هوش و عقل را زایل کند، هوش ربا
فرهنگ فارسی عمید
(بِ گَ)
چوبی که بدان پارچه و غیر آن پیمایش کنند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). چوبی که بدان چیز و یا جائی را بپیمایند. گز. (ناظم الاطباء). رجوع به چوب ذرع شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بقم. (ناظم الاطباء). چوبی است سرخ که چیزها بدان سرخ کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 19 هزارگزی جنوب خاوری مسجد سلیمان سر راه شوسۀ شرکت نفت واقع است. کوهستانی و گرمسیر است. 200 تن سکنه دارد. از لولۀ شرکت نفت و رود کارون مشروب میشود. از محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی بیشتر کارگر شرکت نفت اند و زراعت و گله داری میکنند. راهش اتومبیل رو است و چاه نفت دارد. ساکنینش از طایفۀ هفت لنگ بختیاری اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب:
که تابر ما زمانه چوب زن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
، فراش:
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بِ ذَ)
چوبی که برای اندازه گرفتن پارچه و مانند آن بکار رود اندازه آن 16 گره و یا 1/04 متر است. امروز بیشتر آن را از آهن میسازند و بهمین نام میخوانند. گاهی اندازه آن 8 گره یا نیم ذرع است. رجوع به ذرع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قطعه چوبی که بر آن هر دفعه که از کسی چیزی به نسیه خرند خطی یا بریدگی پدید آرند، تا گاه محاسبه آن خطوط و بریدگیها بر دفعات خرید دلیل باشد. قطعه چوبی که چون از بقال و صراف چیزی بوعده بگیرند برای حفظ اعداد خطها بر آن چوب کشند تا وقت ادا موافق آن بدهند همانند:
شاخ گل را خارها باشد بجای چوب خط
آب را گل بسته چون خورده ست از پس میدهد.
وحید (از آنندراج).
نهال خشک هم دارد ثمر در باغ درویشی
کلید مخزن رزق فقیران چوب خط باشد.
وحید (از آنندراج).
و از این عالم است بر چیزی خط کشیدن که افاده معنی حفظ اعداد کند:
کلید مخزن رزق فقیران چوب خط باشد.
وحید (از آنندراج).
می کشم در حساب وعده او
خط ز مژگان همیشه بر دیوار.
آقاشاپور (از آنندراج).
تکه چوبی است که بر آن بی سوادان برای علامت با چاقو خط میزنند و عموماً نانواها و قصابها بخریداران که به نسیه جنس خرند چوب خط میدهند تا هر وقت چیزی میخرند فروشنده بر آن خطی میزند و آخر ماه آن خطها را حساب میکنند. (از فرهنگ نظام). قطعه چوبی متداول مابین بایع و مشتری که بالای آن را پهن کرده تاریخ میگذارند و هرگاه مشتری چیزی از بایع می خرد با کارد یا گزلک خطی بر آن چوب میکند تا نشانه باشد مبلغ و یا مقداری را که در میانۀ خود قرار داده اند. (ناظم الاطباء) ، برای طلب خیرات یا قرض چوبی نزد مسئول ٌ عنه بفرستند و او خطی بر آن کشد و این نشان وعده باشد. (آنندراج) ، چوب باریکی که نوآموزان بدست گیرند و با آن بر سطور کتاب خط برند تا انگشتشان با خطوطکتاب تماس پیدا نکند. گاهی آن را از کاغذ و مقوا کنند و بهمین نام نامند، چوب گدائی. رجوع به ترکیب چوب گدائی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ ظَ)
نامی است که در شمیرانات و اطراف تهران به داغداغان دهند. (یادداشت مؤلف). تاقوت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاقوت و داغداغان شود
لغت نامه دهخدا
چوب دارنده، دارندۀ چوب، (از فرهنگ فارسی معین)، خادمان سلاطین و وزرا که چوبهای سیمین و زرین در دست دارند، بفارسی آن را چوبکی هم گویند، و بترکی تونقطار بضم تای فوقانی و فتح قاف و طای مهمله به الف و رای مهمله در آخر گویند، (آنندراج)، نوکرهای مخصوص سلاطین و امرا که چوب نقره و طلا در دست دارند، (فرهنگ نظام)، گرز بردار، (ناظم الاطباء) :
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار،
منوچهری،
، آنکه گوسفند و بز و میش و گاو بسیار از قراء و قصبات گرد کند و برای فروختن بشهرها برد و در کشتارگاهها و غیره بفروشد، جلاب، (یادداشت مؤلف)، آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، گوسفنددار، (فرهنگ فارسی معین)، شخصی که در میدانهای بارفروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، (اصطلاحاً) قپاندار، و تلفظ عامیانه آن چوقدار است
لغت نامه دهخدا
که پا از چوب دارد،
چوب بلند باریک که ضمائم چوبی با میخ بر آن کوفته شده و این ضمائم محل اتکاء پاهاست و اطفال بر آن برشوند، و براه روند، چوب باریک و درازی که لنگان و پا بریدگان زیر بغل گیرند وبکمک آن راه روند، و آن را چوب زیر بغل هم گویند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چوبهایی که با هم بسته بنایان بر آن بنشینند و تعمیر و کاه گل کنند. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). داربست. خو. چوبهایی که عمودی و افقی بهم متصل سازند و درکنار دیوار نصب کنند و کارگران و بنایان بر روی آن کار کنند. چوب بندی. (فرهنگ فارسی معین) :
نخواهد بطاق دل او نشست
که از زهد خشکش کند چوب بست.
وحید (از آنندراج).
- چوب بست کردن، چوب بست ساختن. خر پشته ساختن. ایجاد داربست کردن.
، چوبهای بهم وصل شدۀ عمارت پیش از آنکه روی آنها ساخته شود. (فرهنگ نظام). خرپشته. خرپا، چوبهایی که بهم پیوندند و شاخه های مو را روی آن گسترند
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگیرند و تیرگی از آنها بزدایند. (یادداشت مؤلف). جاروب مانندی که از پر کنند و بر دسته ای از چوب استوار سازند برای دور کردن گرد و خاک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آوابر زبانزدی در خنیا وقتی دو نوت فاصله منفصل داشته باشد و به وسیله خطی اتصال یابد برای آنکه صدای نوت اول با نوت دوم مرتبط و متصل شود اغلب نوت دوم را قبلا نشان می دهند و این خط را صوت بر گویند زیرا صوت نوت اول را با خود خط مخصوصا در موسیقی صوتی یا در موسیقی سازی به ویژه در سازهای زهی وقتی وزن ملایم و امتدادات طولانی باشد بیشتر به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
چوبهائی که بنایان بهم بسته بر آن بنشینند و تعمیر و کاهگل کنند، داربست، چوب بندی
فرهنگ لغت هوشیار
چوب باریک و دراز که لنگان و یا بریدگان زیر بغل گیرند و بکمک آن راه روند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه چوبی که بر آن هر دفعه که از کسی چیزی به نسیه خرند خطی یا بردیگی پدید آرند تا گاه محاسبه آن خطوط و بریدگیها بر دفعات خرید دلیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب نظر
تصویر چوب نظر
تیاتوغ توغ از گیاهان تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیب بر
تصویر جیب بر
کیسه بر دزدی که پول و مال کسان را از جیب آنان برباید کیسه بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش بر
تصویر گوش بر
شخص حیله باز و نیرنگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
مجموعه قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوب پا
تصویر چوب پا
عصا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبدار
تصویر چوبدار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، اصطلاحاً قپاندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیب بر
تصویر جیب بر
((بُ))
دزدی که پول و مال کسان را از جیب آنان برباید، کیسه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبکار
تصویر چوبکار
نجار
فرهنگ واژه فارسی سره